آرزوهای بیداری
اگر به خانه ی من آمدی برایم مداد بیاور.مداد سیاه.میخواهم روی چهره ام خط بکشم.تا به جرم زیبایی در قفس نیفتمیک مداد پاک کن بده برای محو لبها.نمیخواهم کسی به هوای سرخیشان سیاهم کند.یک بیلچه تا تمام غرایز زنانه را از ریشه درآورم.شخم بزنم وجودم را.بدون اینها راحت تر به بهشت میروم گویا.یک تیغ بده موهایم را ازته بتراشم˛سرم هوایی بخورد و بی واسطه روسری کمی ببیاندیشد.نخ و سوزن هم بده.برای زبانم.میخواهم بدوزمش به سق.اینگونه فریادم بی صداتر است.قیچی سادت نرود.میخواهم هرروز اندیشه هایم را سانسور کنم.پودر رختشویی هم لازم دارم.برای شستشوی مغزی.مغزم را که شستم˛پهن کنم روی بند تا آرمانهایم را باد با خود ببرد به آنجایی که عرب نی انداخت.میدانی که !!! باید واقع بین بود . یک کپی از هویتم را هم میخواهم برای وقتی که خواهران و برادران دینی به قصد ارشاد ˛ فحش و تحقیر تقدیمم میکنند˛به یاد آورم کیستن! تو را به خدا اگر جایی دیدی حقی می فروختند˛برایم بخر تا در غذا بریزم.ترجیح میدهم خودم قبل از دیگران حقم را بخورم.سر آخر اگر پولی برایت ماند برایم یک پلاکارد بخر به شکل گردنبند بیاویزم به گردنم و رویش را با حروف درشت بنویسم : من یک انسانم . من هنوز یک انسانم . من هر روز یک انسانم . . .